۱۳۸۹ بهمن ۲, شنبه

آخرین ترانه را هنوز نسروده ام، بهترین ترانه را...

امشب، توی فیسبوک e’lam کردم:Mahsa Slr is now in a relationship with Ario dt! پرایوسی ستینگش رو عوض کردم، تا هیدن بمونه از تو، از محمد، سمیرا، ام اچ، علی‌ ,… و هر آشنای دیگی‌ که فکر میکرد من با تو این ا رلتینشیپم!

:-<

نمی‌دونم که هیچوقت آیا اینرو میدم بهت که بخونی یا نه، اما همونجا سیوش می‌کنم که بقیه خاطراتت هست، عکسا، نامه ها، …

امشب سعی‌ کردم، با تمام وجودم سعی‌ کردم دل‌ بکنم ازت. نمی‌دونم می‌تونم یا نه، اما خب این تو بودی که نخواستی، نه دوست داشتنمو نه توجهمو,… ازونطرف خریدار زیاد داشت، هنوز عرفان، آریو، هادی، آرمان، مهدی… آدمایی‌ که دلسنگ وار ایگنور شدن. آدمایی‌ که ندیده گرفتنشون واسه کسی‌ که خودش داشت ندیده گرفته میشد از طرف یکی‌ دیگه خیلی‌ سخت بود. از مهدی که صاف و پوست کنده گفتم بهش دلم یجا دیگست و گفت : موندم هنوز چطور امید داری به این عشق؟ تا عرفان که شاید هیچوقت نفهمید چیه اصل قضیه و گفت: تو اصلا دیگه سنگ شدی!!

تو چرا سنگ شدی، تو چرا اینهمه بیرنگ شدی…

امشب، با تو اتمام حجّت کردم بهزاد، خیلی‌ شبهاست که به اینکه تو نیستی‌ حتا دیگه توی قلبم فکر می‌کنم و گریه می‌کنم، خوب بلدم، تنها چیزی که میبره یادتو از یادم و میشوره رددتو از دلم اشکه، امتحان کردم قبلا. بهزاد میدونی تعریف دوست داشتن چیه؟ اینکه وقتی‌ اسمش میاد قلبت چروک شه، بلدی قلب آدما چطوری چروک می‌شه؟؟ یه‌چیزی اون وسعت قفسهٔ سینه چین میخوره و میاد بالا تا به گلوی آدم برسه!

بهزاد، بتو گفتم تظاهر کردن به اینکه کس دیگه ایرو دوست دارم وقتی‌ تو هستی‌ خیانته. امشب سعی‌ کردم، با تمام وجودم، که آریو رو دوست داشته باشم. خسته‌ام، می‌خوام یکم دوستم داشته باشن، می‌خوام همش من نباشم اونکه نگران توئه، می‌خوام نگرانم باشن، می‌خوام نازمو بکشن، می‌خوام استراحت کنم، می‌خوام فرمانده باشم …

بهزاد تو نمیمیری، اما جاتو پر می‌کنم، مجبورم، طاقت نداره دلم بهزاد، بی‌ هانی‌، بی‌ کچل، بی بهزاد، پیر می‌شه، گناه داره…

میخوای‌ بری و ته دلت فکر میکنی‌ که اگه خواستی‌ هروقت که بخوای برمی‌گردی، چون من همیشه هستم، آره، من همیشه هستم بهزاد، اما …

بهزاد منو ببخش که مجبورم از دلم بیرونت کنم، مجبورم بهزاد، خیلی‌ مجبورم. می‌میرم، یه مهسای دیگه میشم، واسه نگه داشتن این مهسا، مجبورم بیرونت کنم. اما بهزاد، وقتی‌ که بری، دیگه نمیتونی برگردی، اینو من میدونم. آخه من دوست داشتن بلدم بهزاد. من بهزاد پیدا می‌کنم، مثل بهزاد لوسش می‌کنم، مثل بهزاد دوسش میدارم، اما تو، توکه دوست داشتن بلد نیستی‌، تنها میمونی بهزاد، منو ببخش که تنهات میزارم. دورو برت همیشه پره آدمه، همیشه پره آدم میمونه، یه وقتاییم خالیش میکنی‌، اما خوب میدونم، یه تنهایی ای توی زندگیت میمونه که پر نمی‌شه هانی‌، تنها میمونی، دلم نگران تنهاییته، منو واسه اونا ببخش. تو منو از زندگیت بیرون کردی، منم میرم، تو بلد نبودی دوست داشته باشی‌، گناه تو نبود، من اما بلدم و میرم، من میدونم هیچوقت کسی‌ تورو قدر من دوست نخواهد داشت و میرم. تورو از دلم بیرون می‌کنم و میدونم دل هیچکس برای خودخواهیهات جا نداره، منو برای این ظلمی که می‌کنم ببخش.

دلم برات تنگ می‌شه، با هربار دیدن عکست، با هربار سلام کردنت، ولی‌ هربار که برگردی، یه قدم دورتری. آریو به خوبی تو نیست با همه خوبیش، اونی رو که به تو ندادم به آریو دادم، گرچه قدر تو خوب نبود، با من بهتر بود.

با تو، با همهٔ بدیت، با همهٔ خوبیت، با بهمن، نازنین، طلوع, با پلاک ۱۳، با ویرا، با ملوس، با همهٔ خاطره‌ات ….

دلم نیومد بگم خداحافظی می‌کنم.

اما مطمئنم که کم کم اینکارو می‌کنم، حتا اگه هربار زل بزنم به برج باران، حتا اگه این نماد مسخره ی تهران تورو یادم بیاره، حتا اگه هر بار توی شریعتی‌ سرم بچرخه سمت حسینیه ارشاد…

شب بخیر …