۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه

امروز تو اتوبوس یه بچه کوچولو اومد نشست پیشم اول فکر کردم پسره چون کله ش کچل بود اما وقتی اسمشو پرسیدم گفت دختره گفت مرضیه س اسمش، مامانش اون جلو نشسته بود، بهش گفتم کجا میری؟ گفت دادگاه، گفتم میدونی دادگاه یعنی چی؟ گفت نه، گفتم چند سالته؟ گفت 3سال اما 6 اینا میخورد باشه مژه هاش 3 سانت بودن خیلیییی ناز بود، گفتم چرا کچل کردی، موهات کو؟ هیچی نگفت دیدم گند زدم گفتم لابد گرمت بوده گفت الانم گرممه، داغ داغ بود تنش، گفت من تو شیکمم سنگ دارم : (( گفتم از کجا میدونی؟ گفت وقتی که رفتم آمپول بزنم آقای دکتر گفت، گفت میخوام یه چیزی بگم اما روم نمیشه بعد همه ش با دستبند من بازی میکرد گفتم دوست داری این مال تو باشه گفت آره اما روم نمیشه بهش گفتم بیا این مال تو اما همیشه یادت باشه که تو از همه خشگلترو قویتری از هیچی خجالت نکش. دلم نمیخواست پیاده شه بره : ( خیلی دوسش داشتم. قیافش جلو چشم هی! : ((ا


۱ نظر:

  1. من بيشتر اين مد نظرم بود كه همه چه شوخي يا جدي راه پيشنهاد بدن واسه همچين وضعيتي. حالا يكي مياد و دستمايه طنز ميده به قضيه و يكي هم جدي ميگه. صرفنظر از خزعبلاتي كه طرف مي‌گفت فكر كنم كه رو كردن فجيعانه قضيه كمكي نمي كنه. پس ميشه جدي هم نوشت. انتخاب با خودت. ميشه بنويسي تو وبلاگت و از بقيه هم نظر بخواي. فقط يه لينك تو پستت به من بده تا من بفهمم كه نوشتي و بيام براي خوندن پستت.

    پاسخحذف